آن ستاره تا هميشه
دنيا چه خنده دار است/ باشد عجيب هر جاش
هم اين جهان پايين/ هم آسمان بالاش...
کاش تکليفم مي کردند درباره ي استاد عباس يميني شريف کتابي بنويسم. چون حرف هايي که درباره ي ايشان دارم، به آساني کتابي را پر مي کند و به دشواري در يادداشتي مي گنجد. نمي دانم از کجا آغاز کنم؟ از خودش و آثارش بگويم يا از تاثيري که با اشعار و اوزان ساده اش بر من و هم نسلانم و نسل پيش از من داشته است. همه ي کساني که از سال 1322 تا امروز به مدرسه رفته و مي روند، از پدرم گرفته تا پسرم، يک يا چند شعر از او را خوانده اند يا حتي از بر هستند. هم چنان که پدرم شعري از او را براي من زمزمه مي کرد که اين گونه آغاز مي شود: "آهاي آهاي آي بچه جان/ در کوچه ها سنگ نپران" و پسرم شادمانه مي خواند: "ما گل هاي خندانيم/ فرزندان ايرانيم" و خودم با اين شعر از راه به در شدم که: "من يار مهربانم/ دانا و خوش بيانم..."! يميني شريف زماني سفره ي شعر کودک و همچنين کتاب کودک را گسترد که کسي به نام شاعر کودک در ايران شناخته نمي شد. او براي اولين بار براي پسربچه ها و دختربچه ها "من پسرم" و "من دخترم" را سرود.
او براستي همچون پيشه اش، معلمي بود که به زيبايي و به سادگي از مفاهيمي همچون خدا، خوبي، پدر و مادر، وطن، بزرگان ايران زمين، خواب و بيداري، صبح و شام، طبيعت، فصل ها و ماه ها، شهر و روستا، حيوانات، اشيا» و بازي هاي کودکان سخن گفت و با خلق شخصيت هاي کودکانه براي بچه ها الگو ساخت: "فريدون مهربان است/ عزيز کودکان است/ به نرمي مي زند حرف/ هميشه خوش زبان است/ به هر جا کودکان اند/ فريدون در ميان است/ فريدون نيست ترسو/ خودش يک پهلوان است/ نمي گويد مگر راست / که حسنش در همان است." او براي آلام کودکان هم مي سرود، از زمين خوردنشان گرفته تا کودکاني که کار مي کردند و او آنان را مي ستايد تا به همه ي کودکان بياموزد که اتفاقا انساني خوش حال است که کاري دارد: "چه پسريم چه دختريم/ کار که داريم خوش حال تريم"
او به همين ترتيب بر شاعران کودک در نسل هاي آتي خود تاثيراتي آشکار گذاشت. اگر ما از شاعر ديگري مي خوانيم: "پدربزرگ پيرم/ دستش رو من مي گيرم/ عينک داره با عصا..."، آن شاعر از يميني شريف خوانده يا شنيده بوده است که: "باباي خوب و پيرم/ دستش را من مي گيرم/ چه خوب و مهربان است/ چه قدر خوش زبان است..." شعرهاي او حتي اين قابليت را داشته و دارند که در گذر زبان از زمان، با اندک تغييراتي خودآگاه و ناخودآگاه، به حيات خود در دل کودکان ادامه دهند. شعر "جوجه طلايي" که هنوز هم در مهدهاي کودک خوانده مي شود، نمونه ي خوبي است; نسخه ي امروزي اين شعر که از 8 بيت به 6 بيت کاهش يافته، به نرمي و سادگي تحول زباني را پذيرا شده است. مثلا در نسخه ي اصلي از زبان جوجه ي تازه از تخم درآمده مي خوانيم: "به خود دادم يک تکان/ مثل رستم پهلوان/ تخم خود را شکستم/ زود به بيرون جستم" و نسخه ي رايج چنين است: "دادم به خود يک تکان/ مثل رستم پهلوان/ تخم خود را شکستم/ اين جوري بيرون جستم" و جالب اين جاست که غالبا اولين برخورد کودکان امروزي ما با نام "رستم" و برانگيخته شدن کنجکاوي کودکانه ي آن ها براي شناختن اين اسطوره ي ملي، با شنيدن همين شعر اتفاق مي افتد. همچنان که اين شعر نيز که شعاري ملي شده است، از سروده هاي اوست: "دست در دست هم دهيم به مهر/ ميهن خويش را کنيم آباد" يکي از اثرات ماندگار اشعار يميني شريف، فرهنگ سازي است. چه گونه مي توان خواند و تاثير نپذيرفت، وقتي مي گويد: "به دست خود درختي مي نشانم/ به پايش جوي آبي مي کشانم".
او همان ستاره يي است که تا ابد از ميان ابرهاي پاره پاره چشمک مي زند و با هر مسافر کوچولويي يار و با دوستان کوچکش وفادار است: "شد ابر پاره پاره/ چشمک بزن ستاره/ کردي دل مرا شاد/ تابان شدي دوباره.../ با هر مسافري يار/ با دوستان وفادار/ شب هاي سرد و خاموش/ من خوابم و تو بيدار/ با نور آسماني/ بر ما شوي پديدار".
او عباس يميني هميشه شريف است که مي سرايد: "...آن خليجي که بود نام دل انگيزش فارس/ نام زيباي مقدس،/ که برازنده تر از هر نامي ست،/ تا جهان باقي و دريا و خليجي باقي ست."
مردي که براي سنگ مزارش سرود: "من نغمه سراي کودکانم/ شادست ز مهرشان روانم/ عباس يميني شريفم/ گيريد ز کودکان نشانم"
دنيا چه خنده دار است/ باشد عجيب هر جاش
هم اين جهان پايين/ هم آسمان بالاش...
کاش تکليفم مي کردند درباره ي استاد عباس يميني شريف کتابي بنويسم. چون حرف هايي که درباره ي ايشان دارم، به آساني کتابي را پر مي کند و به دشواري در يادداشتي مي گنجد. نمي دانم از کجا آغاز کنم؟ از خودش و آثارش بگويم يا از تاثيري که با اشعار و اوزان ساده اش بر من و هم نسلانم و نسل پيش از من داشته است. همه ي کساني که از سال 1322 تا امروز به مدرسه رفته و مي روند، از پدرم گرفته تا پسرم، يک يا چند شعر از او را خوانده اند يا حتي از بر هستند. هم چنان که پدرم شعري از او را براي من زمزمه مي کرد که اين گونه آغاز مي شود: "آهاي آهاي آي بچه جان/ در کوچه ها سنگ نپران" و پسرم شادمانه مي خواند: "ما گل هاي خندانيم/ فرزندان ايرانيم" و خودم با اين شعر از راه به در شدم که: "من يار مهربانم/ دانا و خوش بيانم..."! يميني شريف زماني سفره ي شعر کودک و همچنين کتاب کودک را گسترد که کسي به نام شاعر کودک در ايران شناخته نمي شد. او براي اولين بار براي پسربچه ها و دختربچه ها "من پسرم" و "من دخترم" را سرود.
او براستي همچون پيشه اش، معلمي بود که به زيبايي و به سادگي از مفاهيمي همچون خدا، خوبي، پدر و مادر، وطن، بزرگان ايران زمين، خواب و بيداري، صبح و شام، طبيعت، فصل ها و ماه ها، شهر و روستا، حيوانات، اشيا» و بازي هاي کودکان سخن گفت و با خلق شخصيت هاي کودکانه براي بچه ها الگو ساخت: "فريدون مهربان است/ عزيز کودکان است/ به نرمي مي زند حرف/ هميشه خوش زبان است/ به هر جا کودکان اند/ فريدون در ميان است/ فريدون نيست ترسو/ خودش يک پهلوان است/ نمي گويد مگر راست / که حسنش در همان است." او براي آلام کودکان هم مي سرود، از زمين خوردنشان گرفته تا کودکاني که کار مي کردند و او آنان را مي ستايد تا به همه ي کودکان بياموزد که اتفاقا انساني خوش حال است که کاري دارد: "چه پسريم چه دختريم/ کار که داريم خوش حال تريم"
او به همين ترتيب بر شاعران کودک در نسل هاي آتي خود تاثيراتي آشکار گذاشت. اگر ما از شاعر ديگري مي خوانيم: "پدربزرگ پيرم/ دستش رو من مي گيرم/ عينک داره با عصا..."، آن شاعر از يميني شريف خوانده يا شنيده بوده است که: "باباي خوب و پيرم/ دستش را من مي گيرم/ چه خوب و مهربان است/ چه قدر خوش زبان است..." شعرهاي او حتي اين قابليت را داشته و دارند که در گذر زبان از زمان، با اندک تغييراتي خودآگاه و ناخودآگاه، به حيات خود در دل کودکان ادامه دهند. شعر "جوجه طلايي" که هنوز هم در مهدهاي کودک خوانده مي شود، نمونه ي خوبي است; نسخه ي امروزي اين شعر که از 8 بيت به 6 بيت کاهش يافته، به نرمي و سادگي تحول زباني را پذيرا شده است. مثلا در نسخه ي اصلي از زبان جوجه ي تازه از تخم درآمده مي خوانيم: "به خود دادم يک تکان/ مثل رستم پهلوان/ تخم خود را شکستم/ زود به بيرون جستم" و نسخه ي رايج چنين است: "دادم به خود يک تکان/ مثل رستم پهلوان/ تخم خود را شکستم/ اين جوري بيرون جستم" و جالب اين جاست که غالبا اولين برخورد کودکان امروزي ما با نام "رستم" و برانگيخته شدن کنجکاوي کودکانه ي آن ها براي شناختن اين اسطوره ي ملي، با شنيدن همين شعر اتفاق مي افتد. همچنان که اين شعر نيز که شعاري ملي شده است، از سروده هاي اوست: "دست در دست هم دهيم به مهر/ ميهن خويش را کنيم آباد" يکي از اثرات ماندگار اشعار يميني شريف، فرهنگ سازي است. چه گونه مي توان خواند و تاثير نپذيرفت، وقتي مي گويد: "به دست خود درختي مي نشانم/ به پايش جوي آبي مي کشانم".
او همان ستاره يي است که تا ابد از ميان ابرهاي پاره پاره چشمک مي زند و با هر مسافر کوچولويي يار و با دوستان کوچکش وفادار است: "شد ابر پاره پاره/ چشمک بزن ستاره/ کردي دل مرا شاد/ تابان شدي دوباره.../ با هر مسافري يار/ با دوستان وفادار/ شب هاي سرد و خاموش/ من خوابم و تو بيدار/ با نور آسماني/ بر ما شوي پديدار".
او عباس يميني هميشه شريف است که مي سرايد: "...آن خليجي که بود نام دل انگيزش فارس/ نام زيباي مقدس،/ که برازنده تر از هر نامي ست،/ تا جهان باقي و دريا و خليجي باقي ست."
مردي که براي سنگ مزارش سرود: "من نغمه سراي کودکانم/ شادست ز مهرشان روانم/ عباس يميني شريفم/ گيريد ز کودکان نشانم"